209آذربایجان

پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
تبلیغات
.
209آذربایجان
یزرگترین سایت شعر
غزلیات
دوبیتی
عاشقانه



بازدید : 71
نویسنده : اکبرحاتم

 اشعارابوسعیدابوالخیر

 

 به کلیسیای ترسا و یهود
دیدم همه با یاد تو در گفت و شنود
با یاد وصال تو به بتخانه شدم
تسبیح بتان زمزمه ذکر تو بود 

  ***

در دل همه شرک و روی بر خاک چه سود
با نفس پلید جامهٔ پاک چه سود
زهرست گناه و توبه تریاک وی است
چون زهر به جان رسید تریاک چه سود 

  ***

هرگز دلم از یاد تو غافل نشود
گر جان بشود مهر تو از دل نشود
افتاده ز روی تو در آیینهٔ دل
عکسی که به هیچ وجه زایل نشود 

 ***

یا رب بگشا گره ز کار من زار
رحمی که زعقل عاجزم در همه کار
جز در گه تو کی بودم در گاهی
محروم ازین درم مکن یا غفار

 ***

مجنون و پریشان توام دستم گیر
سرگشته و حیران توام دستم گیر
هر بی سر و پا چو دستگیری دارد
من بی سر و سامان توام دستم گیر

 ***

در هر سحری با تو همی گویم راز
بر درگه تو همی کنم عرض نیاز
بی منت بندگانت 
ای بنده نواز
کار من بیچارهٔ سرگشته بساز 

  ***

گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم
چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند
آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم

  ***

 

غمناکم و از کوی تو با غم نروم
جز شاد و امیدوار و خرم نروم
از درگه همچو تو کریمی هرگز
نومید کسی نرفت و من هم نروم 


:: موضوعات مرتبط: ابوسعید ابوالخیر , ,
:: برچسب‌ها: اشعارابوسعید ابوالخیر,برگزیده اشعارابوسعیدابوالخیر ,



بازدید : 68
نویسنده : اکبرحاتم

 زندگینامه ابوسعیدابوالخیر

 

شیخ ابوسعید ابوالخیر از عارفان بزرگ و مشهور اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری است. ولادت او در سال ۳۵۷ هجری در شهری به نام میهنه یا مهنه از توابع خراسان بوده است.ابوسعید عاقبت در همانجا که چشم به دنیا گشوده بود، در شب آدینه ۴ شعبان سال ۴۴۰ هجری، وقت نماز جهان را بدرود گفت.

اولین بار در اشعار اوست که کنایات و اشارات عارفانه به کار رفته، تشبیهاتی از عشق زمینی و جسمانی در مورد عشق الهی ذکر شده و در این معنی از ساقی بزم و شمع شعله ور سخن رفته و سالک راه خدا را عاشق حیران و جویان، می‌گسار، مست و پروانه دور شمع نامیده که خود را به آتش عشق می‌افکند.ابوسعید ابوالخیر در میان عارفان مقامی بسیار ممتاز و استثنایی دارد و نام او با عرفان و شعر آمیختگی عمیقی یافته‌است.
ابوسعید سالها در مرو و سرخس فقه و حدیث آموخت تادر يك حادثه مهم در زندگي اش درس را رها كرده و به جمع صوفيان شيعي پيوست و به وادی عرفان روی آورد. شیخ ابوسعید پس از اخذ طریقه تصوف در نزد شيخ ابوالفضل سرخسي و ابوالعباس آملي به دیار اصلی خود (میهنه) بازگشت و هفت سال به ریاضت پرداخت و در سن 40 سالگي به نیشابور رفت. در این سفرها بزرگان علمی و شرعی نیشابور با او به مخالفت برخاستند، اما چندی نگذشت که مخالفت به موافقت بدل شد و مخالفان وی تسلیم شدند.
داستان ملاقات او با ابن سینا که در کتاب اسرارالتوحید آمده بسیار معروف است: « بوعلی سینا با شیخ در خانه شد و در خانه فراز کردند و سه شبانه روز با یکدیگر بودند و به خلوت سخن می‌گفتند که کس ندانست و نیز به نزدیک ایشان در نیامد مگر کسی که اجازت دادند و جز به نماز جماعت بیرون نیامدند، بعد از سه شبانه روز خواجه بوعلی برفت، شاگردان از خواجه بوعلی پرسیدند که شیخ را چگونه یافتی؟ گفت: هر چه من می‌دانم او می‌بیند، و متصوفه و مریدان شیخ چون به نزدیک شیخ درآمدند، از شیخ سؤال کردند که‌ای شیخ، بوعلی را چون یافتی؟ گفت: هر چه ما می‌بینیم او می‌داند.»

 

کتاب‌هایی که براساس سخنان بوسعید تالیف شده‌است عبارتند از:
اسرار توحید فی مقامات شیخ ابی سعید تالیف محمدبن منور ، رساله حالات و سخنان شیخ ابوسعید گردآورنده: ابوروح لطف الله نوه ابوسعید ، سخنان منظوم ابوسعید


:: موضوعات مرتبط: ابوسعید ابوالخیر , ,
:: برچسب‌ها: زندگینامه شعرا,زندگینامه ابوالخیر,زندگینامه ابوسعید ابوالخیر ,



بازدید : 75
نویسنده : اکبرحاتم

برگزیده اشعار ابو سعید ابوالخیر

 

واهی که کسی شوی زهستی کم کن
ناخورده شراب وصل مستی کم کن
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بت‌پرستی کم کن 

 ***

گفتار نکو دارم و کردارم نیست
از گفت نکوی بی عمل عارم نیست
دشوار بود کردن و گفتن آسان
آسان بسیار و هیچ دشوارم نیست 

  ***

دلخسته و سینه چاک می‌باید شد
وز هستی خویش پاک می‌باید شد
آن به که به خود پاک شویم اول کار
چون آخر کار خاک می‌باید شد 

  ***

 

قومی ز خیال در غرور افتادند
و ندر طلب حور و قصور افتادند
قومی متشککند و قومی به یقین
از کوی تو دور دور دور افتادند 


:: موضوعات مرتبط: ابوسعید ابوالخیر , ,
:: برچسب‌ها: اشعارفارسی,اشعارکوتاه ابوسعیدابوالخیر ,



بازدید : 73
نویسنده : اکبرحاتم

 زندگینامه سیمین بهبهانی

 

 خلیلی معروف به سیمین بهبهانی ، ۲۸ تیر ۱۳۰۶ در تهران بدنیا آمد.وی غزلسرای معاصر است و به خاطر سرودن غزل فارسی در وزن‌های بی‌سابقه به «نیمای غزل» معروف است.

پدرش عباس خلیلی به دو زبان فارسی و عربی شعر می‌گفت و حدود ۱۱۰۰ بیت از ابیات شاهنامه فردوسی را به عربی ترجمه کرده بود و در ضمن رمان‌های متعددی مانند روزگار سیاه ، اسرار شب و...را به رشته تحریر درآورد که همگی به چاپ رسیدند.

سیمین بهبهانی ابتدا با حسن بهبهانی ازدواج کرد و به نام خانوادگی همسر خود شناخته شد ولی پس از وی با منوچهر کوشیار ازدواج نمود. او سال‌ها در آموزش و پرورش با سمت دبیری کار کرد،در سال ۱۳۳۷ وارد دانشکده حقوق شد، حال آنكه در رشته ادبیات نیز قبول شده بود. در همان دوران دانشجویی بود که با منوچهر کوشیار آشنا شد و با او ازدواج کرد در سال ۱۳۶۳ منوچهر کوشیار بر اثر سکته قلبی فوت کرد و سیمین با تنها پسرش زندگی را ادامه داد.
سیمین بهبهانی سی سال-
از سال ۱۳۳۰ تا سال ۱۳۶۰- تنها به تدریس اشتغال داشت و حتی شغلی مرتبط با رشتهٔ حقوق را قبول نکرد.
در ۱۳۴۸ به عضویت شورای شعر و موسیقی در آمد . سیمین بهبهانی ، هوشنگ ابتهاج ، نادر نادرپور ، یدالله رویایی ، بیژن جلالی و فریدون مشیری این شورا را اداره می‌کردند . در سال ۱۳۵۷ عضویت در کانون نویسندگان ایران را پذیرفت .

در ۱۳۷۸ سازمان جهانی حقوق بشر در برلین مدال کارل فون اوسی یتسکی را به سیمین بهبهانی اهدا کرد . در همین سال نیز جایزه لیلیان هیلمن / داشیل هامت را سازمان نظارت بر حقوق بشر (HRW) به وی اعطا کرد.

بهبهانی، در روز دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸ هنگامی که قرار بود برای سخنرانی درباره درباره فمینیسم در روز جهانی زن به پاریس برود، با ممانعت ماموران امنیتی روبرو شد. ماموران با توقیف گذرنامه بهبهانی، به او اعلام کردند که ممنوع الخروج است.

۱۰۳ شعر او به زبان انگلیسی در مجموعه ای تحت عنوان «فنجانی از آفتاب» و ۱۰۲ شعر او دركتابی با عنوان «آن سوی واژه ها» به زبان آلمانی ترجمه شده است.

سیمین بهبهانی دچار بیماری تنفسی و قلبی بود و از پانزدهم مرداد ۱۳۹۳ در کما به سر می‌برد ، سرانجام در  ۲۸ مرداد ۱۳۹۳ خورشیدی برابر با ۱۹ اوت ۲۰۱۴ میلادی، در سن ۸۷ سالگی درگذشت.

 

 

آثار سیمین بهبهانی:
سه‌تار شکسته ، جای پا ،چلچراغ ، مرمر ، رستاخیز ، خطی ز سرعت و آتش ، دشت ارژن ، کاغذین‌جامه ، یک دریچه آزادی ، مجموعه اشعار و


:: موضوعات مرتبط: سیمین بهبهانی , ,
:: برچسب‌ها: زندگینامه سیمین بهبهانی ,



اشعارسیمین بهبهانی
نوشته شده در
بازدید : 89
نویسنده : اکبرحاتم

 نمونه اشعارسیمین بهبهانی

خواهم چو راز پنهان، از من اثر نباشد
تا از نبود و بودم، کس را خبر نباشد
خواهم که آتش افتد، در شهر آشنایی
وز ننگ ِ آشنایان، بر جا اثر نباشد
گوری بده، خدایا! زندان پیکر من
تا از بهانه جویی، دل دربدر نباشد
پایم چو پایه ی رز، یارب شکسته بهتر
تا از حریم خویشم، بیرون گذر نباشد
پیمانه ی تنم را، بشکن که بر لب من
لب های باده نوشان، شب تا سحر نباشد
چون موج از آن سزایم این سرشکستگی شد
کز صخره های تهمت، دل را حذر نباشد
در شام ِ غم که گردد، همراز و همدم من؟
اشکم اگر نریزد، آهم اگر نباشد
سیمین! منال کاینجا، چون شاخ گل نروید
چون دانه هر که چندی خکش به سر نباشد

***

 

يا رب مرا ياري بده ، تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم ، زجرش دهم ، خوارش کنم ، زارش کنم
از بوسه هاي آتشين ، وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم ، صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري ، گيرم
ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم ، وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم ، گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر ، کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود ، گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا ، گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي ، چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي ، وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من ، فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او ، باشد که ديدارش کنم 


:: موضوعات مرتبط: سیمین بهبهانی , ,
:: برچسب‌ها: اشعارفارسی,اشعارکوتاه سیمین بهبهانی,نمونه اشعار سیمین بهبهانی ,



بازدید : 87
نویسنده : اکبرحاتم

اشعارباباطاهرعریانی 

 

هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی
دلــش از درد دنــیا ریشــــتر بی
اگر بر سر نهی چون خســروان تاج
به شیرین جانت آخر نیشتر بی

***

هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد
دل عـــاشـــــق بــود گــــرگ گرســـنـه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد

 ***

درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگــــــاه خدا نالــــم همـیـشــــه
رفیـــقان قدر یکدیــــگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه

 ***

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بــود قدر تو افـــزون از مــلایـــک
تو قــدر خـود نمیـــدانی چه حاصل

 ***

خوشــا آندل کــه از خود بیخبر بــی
ندونه در ســـفر یا در حضر بی
بکوه و دشت و صحرا همچو مجنون
پی لیلی دوان با چشم تر بی

 ***

 

دلا راهت پر از خار و خسک بی
گــذرگــاه تـو بـــر اوج فـلـــــک بــی
شـــب تــار و بیـــابان دور منــزل
خوشا آنکس که بارش کمترک بی


:: موضوعات مرتبط: اشعارزیبای باباطاهرعریانی , ,
:: برچسب‌ها: باباطاهر,اشعارباباطاهرعریانی,اشعارفارسی,اشعارکوتاه ,



بازدید : 132
نویسنده : اکبرحاتم

 اشعارباباطاهرعریانی

 

عـــــزیــزان مـــوســـم جوش بهــاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیـــــای دنی بی اعتباره

***

دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست
گروهــــی آن گروهی این پســـندند

 ***

جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز
وصــالت گر مـرا گردد میســر
هـــمه روزم شـــود چون عید نوروز

 ***

 

یــکی درد و یــکی درمان پســـندد
یک وصل و یکی هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پســندم آنچه را جانان پسـندد


:: موضوعات مرتبط: اشعارزیبای باباطاهرعریانی , ,
:: برچسب‌ها: باباطاهر,اشعارباباطاهرعریانی,اشعارفارسی,اشعارکوتاه ,



بازدید : 89
نویسنده : اکبرحاتم

 دکلمه باصدای شهریار

ای صبا

 


:: موضوعات مرتبط: صدای شهریار , ,
:: برچسب‌ها: دکلمه ای صبا , شهریار , ,



زندگینامه شهریار
نوشته شده در
بازدید : 71
نویسنده : اکبرحاتم

 زندگینامه شهریار

 

سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار به‌سال ۱۲۸۵ در شهر تبریز متولد شد. وی در روزهای آخر عمر به‌دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور ۱۳۶۷ بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای تبریز مدفون گشت.

 

پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون تا سال ۱۳۰۳ و پس از آن در رشتهٔ پزشکی ادامهٔ تحصیل داد.حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک پزشکی به‌علت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر ترک تحصیل کرد(گفته می‌شود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این‌که فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی مانده‌بود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود. به‌صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های بسیاری را می‌سراید) پس از سفری چهارساله به خراسان برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد و نیشابور، شهریار به تهران بازگشت.او به‌سال ۱۳۱۵ در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکدهٔ ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.در سال‌های ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۰ اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام- را می‌سراید.
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمهٔ ملک الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبان‌هاست.


:: موضوعات مرتبط: شهریار , ,
:: برچسب‌ها: زندگینامه شهریار , 209آذربایجان زندگینامه شهریار , شهریار , محمدحسین بهجت تبریزی ,



اشعارشهریار
نوشته شده در
بازدید : 104
نویسنده : اکبرحاتم

 نمونه ای از اشعار شهریار

 

در دیاری كه در او نیست كی یسار كسی
كاش یارب كه نیفتد به كسی كار كسی
هـر كس آزار منِ زار پسندید ولی
نپـسـندید دلِ زار مـن آزارِ كسی
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هركه چون ماه برافروخت شبِ تارِكسـی
سودش این بس كه به هیچش بفروشند چو من
هر كه باقیمت جان بود خریدار كسـی

***

زمســتان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیـکــن پوســت خواهد کند ما یک لاقبایان را
ره ماتم سـرای ما ندانم از که می پرسـد
زمسـتانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزانـد تن عـریان بی برگ و نوایان ر
ا
طبیب بی مروت کـی به بالـن فقیر آید
که کس در بند درمان نیست درد بی دوایان را
به تلخی جان سپردن در صفای اشک خود بهتر
که حاجت بردن ای آزاده مرد این بی صفایان را
حریفی با تمسخر گفت زاری شهریارا بـس
که میگیرند در شهر و دیار ما گدایان را

***

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فرد
ا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

***

چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

***

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس
جوانی‌ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است
شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس
قراری نیست در دور زمانه بی‌قراران بین
سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس
تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده
شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس
تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی
حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس
عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده
عروسی در جهان افسانه بود 
از سوگواران پرس
جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است
برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس
به هر زادن فلک آوازه‌ی مرگی دهد با ما
خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس
سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی
نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس
به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید
چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس
گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز
به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس

***

 

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را
سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را
نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را
به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان
خدا را بر مگردان این بلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جویند عمر جاودانی را


:: موضوعات مرتبط: شهریار , ,